باورنکردنی

باور کردنی نبود . خواب بود یا رویا ؟ نمی دانم. برادرم هم کنارم بود . از او پرسیدم ما بیداریم؟ او فقط لبخند زد . البته بودن او هم نمیتوانست متقاعدم کند که بیدارم چون ما اغلب باهم هستیم حتی توی خواب . و صد البته جواب دادن او هم نمی توانست دردی از من دوا کند چون او توی خواب هم شوخ طبعی اش را فراموش نمی کند .

بقیه چیزها خیلی عادی بود . آدمها مثل همیشه در رفت و آمد بودند . پسرها به دخترها خیره می شدند و دخترها هم ناز می کردند . مثل وقتی که آدم بیدار است . حتی آب توی جوی کنار خیابان هم مانند همیشه بوی تعفن میداد . چراغ راهنما هم درست کار نمی کرد . بوی سمبوسه و روغن سوخته هم از سمبوسه نادر به مشام می رسید . درختچه های وسط خیابان هم مثل اغلب اوقات بی رمق بودند . و قرار گرفتن این تصاویر عادی و تکراری در کنار آن تصویر ، واقعه و یا بهتر بگویم معجزه بیشتر مرا شگفت زده می کرد .

و عجیب تر از همه بیتفاوتی آدمها به این معجزه بود . انسان امروزی با غرق شدن در تکنولوژی همه چیز را از یاد برده حتی معجزه را .

***

خیلی عجیب بود ماشینها از هر دو طرف خیابان می توانستند حرکت کنند . چون بالاخره پس از ماه ها بلاتکلیفی ، مسیر بین چهاراه سازمان وبلوکی آسفالت شده بود . معجزه از این بالاتر . باورکردنی نبود .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد